شنبه ۲۸ دی ۱۳۸۷ - ۰۸:۳۹
۰ نفر

سیدپیام کمانه: دکتر حسین شیخ‌ رضایی عضو هیئت علمی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه در سخنرانی خود در تالار کمال دانشگاه تهران به بررسی‌هایی تاریخی و فلسفی پیرامون انقلاب علمی پرداخت.

در این سخنرانی وی به بررسی نسبت میان علم و فلسفه و همچنین اینکه آیا انقلاب علمی، گسستی کامل از علم دوره پیش از خودش است پرداخت که گزارش آن را می‌خوانید.

علم در دوران مدرن، مهم‌ترین مولفه‌ای است که دنیای ما را دگرگون ساخته است و بحث ما مربوط به دوره اولیه شکل‌گیری علم مدرن است. برخی از صاحب‌نظران این عقیده را دارند که در زمینه دگرگونی‌های دوران مدرن، اصالت تغییرات را به فلسفه می‌دهند؛ یعنی معتقدند اول نگرش مدرن فلسفی پدید آمد و پس از آن علم به سبب تغییر نگرش در فلسفه دچار دگرگونی شد، در صورتی که تعیین تقدم و تاخر در این زمینه بسیار پیچیده است و چنین تحلیل تک‌عاملی با واقعیت موجود در تاریخ علم‌ سازگار نیست.

دکتر حسین شیخ رضایی پس از طرح این مقدمه به بررسی تاریخی انقلاب علمی پرداخت. اولین سؤالی که در این زمینه پیش می‌آید این است که آیا در علم واقعا انقلابی رخ داد؟ یعنی به عبارت دیگر دگرگونی در دنیای علم به نحوی مطلق بود و (گسستگی) یا شدت تغییرات در حدی نبود که بتوان به گسستگی کامل حکم کرد (پیوستگی)؟

 استیون شپین در کتابی که راجع به انقلاب علمی نگاشته است، در مقدمه می‌گوید که چیزی به نام انقلاب علمی وجود ندارد ولی در عین‌حال این کتاب راجع به انقلاب علمی است. از لحاظ تاریخی اینکه آغاز و پایان انقلاب علمی امری مشخص و به صورت قطعی باشد نزد مورخان علم پذیرفته نیست و محل مناقشه است زیرا تعیین هر تاریخی، معنایی متفاوت به انقلاب علمی می‌دهد، از این‌رو انقلاب علمی، متناظر با یک حادثه طبیعی در تاریخ بشری نیست.

صرف‌نظر از اینکه دوره دقیق انقلاب علمی را چه زمانی درنظر بگیریم، پیش از این رویداد در علم، دو سنت با ویژگی‌ها و روش‌های متفاوت وجود داشت. یکی سنت افلاطونی- فیثاغورثی که در آن تاکید بر ریاضیات است. سنت دوم، مربوط به طرفداران فلسفه مکانیکی است. این سنت در واقع واکنشی به طبیعت‌گرایی دوره رنسانس است که می‌گفت جهان و پدیده‌های طبیعی توسط نیروهای مرموزی (شبیه به قوای روحی و کیفیات نفسانی انسان؛ همدردی و همدلی) اداره می‌شود و کار  دانشمند مسلط شدن بر کار نیروهای مخفی و روحانی است. فلسفه مکانیکی در واکنش به این دیدگاه اظهار می‌دارد که هیچ امر روحی وجود ندارد، جهان کاملا مادی است و مهم‌‌ترین عامل در این جهان مادی حرکت است.

حرکت و اثرگذاری از نظر آنان حرکت از راه دور نبود بلکه حرکت ذرات مادی نزدیک به هم بود. شاید بتوان تکوین علم جدید را در اندیشه نیوتن که این دو سنت علمی قرن هفدهمی را با هم تلفیق کرد دانست.نظریات کپرنیک، در مبادی علوم، انقلابی ایجاد نکرد زیرا وی سیستم ارسطویی- بطلمیوسی را برای توصیف کافی می‌دانست و تنها تغییر عمده‌ای که در آن ایجاد کرد این بود که خورشید را به جای زمین در مرکزیت قرار داد. اوسیاندر، کشیشی که کتاب کپرنیک را چاپ کرد درباره نظریه وی گفت: سیستم کپرنیکی به لحاظ ساخت ریاضی هیچ مزیتی نسبت به سیستم ارسطویی- بطلیموسی ندارد و بسیاری از مسائل و مشکلاتی که برای نظام بطلیموسی وجود داشت برای نظام کپرنیکی هم وجود دارد. بنابراین با این اوصاف تغییر عقیده از سیستم پیشین به سیستم جدید، کار چندان عقلانی‌ای  نبوده است مضاف براینکه کپرنیک هیچ وقت ادعا نداشت که جهان واقعا این‌گونه است بلکه او در واقع می‌خواست پدیده‌ها را در یک مدل ریاضی توضیح دهد.

دکتر شیخ رضایی سپس به توضیح اهمیت نیوتن در باب تلفیق این دو سنت با یکدیگر پرداخت و بیان کرد: یکی از مهم‌ترین مفاهیم برای نیوتن، نیرو است که موردپسند فلاسفه مکانیکی نیست زیرا از دور عمل می‌کند  اما نیوتن به آنها دلبستگی دارد و علاوه بر2مفهوم اصلی آنها یعنی ماده و حرکت، به یک اصل دیگر یعنی نیرو قائل است اما دین او به سنت افلاطونی این است که ریاضیات را وارد می‌کند و معادلات ریاضی حرکت را می‌نویسد و آن را با ماده و حرکت و نیرو به هم می‌آمیزد.

نیوتن ادعا ندارد که پدیده‌ها را به این معنا که مکانیسم‌های موجود در پشت آنها را تبیین می‌کند، توضیح داده است بلکه ادعای توصیف ظاهر پدیده‌ها و طبیعت را دارد و این در تقابل با فلسفه مکانیکی است. در فلسفه مکانیکی دانشمندان به دنبال توضیح چرایی پدیده‌ها بودند اما نیوتن چگونگی را توضیح می‌دهد. به عقیده مورخان علم، علم مدرن مدیون تغییر سؤال چرایی به چگونگی است.دکتر شیخ رضایی سپس به توضیح دو اندیشه پیوسته‌گرا و گسسته‌گرا در باب علم پرداخت و گفت: تلقی رایج در تاریخ علم این است که این تغییرات آن‌قدر تغییرات رادیکالی بودند که باید اسم «انقلاب» بر آنها نهاد ، در واقع گسستی کامل از سده‌های میانه و دوره رنسانس بوده‌اند.

این تلقی در قرن هجدهم (دوره روشنگری) در آثار روشنفکرانی مانند «دیدرو»‌و «دالامبر» وجود دارد اما در اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم، انقلاب علمی زیر سؤال رفت و عده‌ای دست به پیگیری ریشه‌های نوآوری‌های علمی در دورانی که انقلاب علمی خوانده می‌شود زدند و نتایج متفاوتی نیز حاصل شد. «پیر دوئم» به اهمیت علمی قرون وسطی می‌پردازد و معتقد است: بسیاری از نظریات نوین (به ویژه در حوزه علم استاتیک) ریشه در سده‌های میانه دارد.

وی به قرون 12 و 13 میلادی اهمیت بسیاری می‌دهد و آن سده‌ها را «رنسانس اول» می‌نامد. «جرج سارتن» دیگر کسی است که ریشه‌های تحولات علمی را در گذشته دنبال می‌کند و بر اهمیت دوره اسلامی تاکید دارد. «آرون بالا» از دیگر مدافعان پیوستگی است، با این تفاوت که ریشه‌ها را در یک دوره زمانی خاص پیگیری نمی‌کند و معتقد است که قرن هفدهم محل تقاطع ریاضیات اسلامی، سنت هندی، مصری و هرمسی است و حتی ریشه مفهوم نیرو را در اندیشه نیوتن به سنت هرمسی بازمی‌گرداند. وی معتقد است که  اروپا محوری انقلاب علمی، قابل دفاع نیست.

عضو هیئت علمی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه، در ادامه سخنانش به طرح دیدگاه ویگی   به تاریخ پرداخت و مزایا و معایب رویکردهای پیوسته‌گرا و گسسته‌گرا را این‌گونه برشمرد: در رویکرد پیوسته‌گرا تلاش بر این است تا نشان داده شود که عناصر جدید در گذشته هست ولی نگاه گسسته‌گرا مدافع نوعی انقلاب است. باید سعی کنیم نشان دهیم چرا نگاه پیوسته‌گرا مفید است و نگاه انقلابی و افراطی باعث می‌شود یک دسته از امور کاهش داده شوند؟ برای توضیح و پاسخ به این سؤال باید با نگاه «ویگ» به تاریخ بیشتر آشنا شویم. اصطلاح «ویگ» نام حزبی سیاسی در انگلیس بوده است ولی چون آنان نگاه خاصی به تاریخ داشته‌اند این رویکرد را رویکرد «ویگی» نام نهاده‌اند. نگاه ویگی به تاریخ یعنی اینکه زمان حال را مرکز قرار دهیم و عواملی را که سبب شده‌اند ما به زبان حال برسیم و شباهت بیشتری با وضعیت کنونی دارند، برجسته کرده و سایر موارد را کم‌اهمیت کنیم.

مفهوم انقلاب علمی دقیقا یک مفهوم ویگ است. چون در دوران ما علم اهمیت زیادی دارد ما تاریخ را به گونه‌ای می‌نگریم که قادر باشیم بفهمیم چرا علم به این شکل رسید و به همین دلیل نگاهی کاملا انتخابی  به تاریخ داریم. اگر سنت هرمسی یا سنت‌های راز و رزانه منجر به علم مدرن نشدند بنابراین در بررسی تاریخ علم آنها را کنار می‌گذاریم و دقیقا به همین جهت است که برای جهان امروز، قرن هفدهم بسیار مهم است چون بیشترین شباهت را به زمان حال دارد. تاریخ‌نگاری ویگ مهم‌ترین ضررش این است که ما خودمان را در زمینه   تاریخی مثلا نیوتن بررسی نمی‌کنیم بلکه چون نیوتن به وضعیت کنونی ما منجر شده است وی را مورد بررسی قرار می‌دهیم. بنابراین می‌توان گفت پیوسته‌گراها وضعیت کنونی را در پرتو علل گذشته بررسی می‌کنند ولی گسسته‌گراها روبه آینده دارند.

کد خبر 73141

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز